امروز چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳

دردها، رنجها و اشکها

حدود صد متر جلوتر، زنی که به نظر مسن می رسد، کج و معوج در حال حرکت است. کنار یک فروشنده دوره گرد که جوراب و قرقره و نخ از این جور خرت و پرتها می فروشد توقف می کند و چیزی می گوید… فروشنده با حرکات سریع دست و در حالی که عصبی به نظر می رسد او را از خود دور می کند..

به بهانه خرید جوراب وارد صحبت با فروشنده می شوم… بدون اینکه چیزی بپرسم …. می گوید، این فقر  همه را خود فروش کرده است….

نمی دانم این تجربه که دلت به حال یک روسپی بسوزد بد است؟ گناه است؟ یا نه … اما حالم به هم می خورد…مثل خوردن نجاست … مثل خوردن استفراغ … واقعا سیرمان به کدام جهت است؟ و تا به کجا قدرت هضممان رشد خواهد کرد…

اما از خودم، جامعه ام و از آقای اختلاس متنفرم …..

اگر حریص نبودیم اینهمه ثروتی که داریم همه را سیر می کرد… نیازی به تن فروشی نبود…

زنی که صد متر جلوتر کج و معوج در حال حرکت بود اینک ناپدید شده است… گویا در سیاهی جامعه ما گم شده است … کاش آقای اختلاس هم او را دیده بود …

نوشته‌های مرتبط